10 فیلم برتر که نویسنده های مشهور کارگردانی نموده اند

به گزارش وبلاگ مقاله های تخصصی، خیلی از منتقدها و فیلم بازها فیلم نامه را مهم ترین بخش یک فیلم می دانند. آن ها معتقدند فیلم نامه بنیانی است که کل فیلم روی آن شکل می گیرد و اگر ساختار محکمی نداشته باشد، کل آن بنا فرو می ریزد.

10 فیلم برتر که نویسنده های مشهور کارگردانی نموده اند

قطعا کار یک نویسنده ارزش زیادی دارد، چرا که کل فرآیند پیچیده قصه گویی در سینما را او کلید می زند. ولی همان طور که هر هوادار جدی سینمایی می داند، فیلم نامه تنها چند برگ کاغذ است. سرنوشت نهایی و کیفیت مد نظر آن کاملا وابسته به اجرای کارگردان است. به همین دلیل یک فیلم نامه عالی ممکن است یک فیلم بد شود و به همین ترتیب، یک فیلمنامه متوسط ممکن است به یک فیلم عالی تبدیل شود.

این را خود فیلم نامه نویس ها هم می دانند. به همین دلیل برخی هایشان تصمیم گرفتند پشت دوربین قرار بگیرند تا مطمئن شوند اثری که ساخته اند به شکل درستی روی پرده می رود. در این فهرست، به آنالیز ده فیلمی می پردازیم که فیلم نامه نویس ها ساختند و نتیجه کار عالی از آب درآمده است.

10. جانی تفنگش را برداشت (Johnny Got His Gun)

  • نویسنده و کارگردان: دالتون ترامبو
  • بازیگران: تیماتی باتمز، دونالد ساترلند، دیان وارسی
  • سال: 1971

دالتون ترامبو یکی از مشهورترین فیلم نامه نویس های تاریخ هالیوود است. تا حدی به خاطر این که در بحبوحه جنگ سرد او متهم به داشتن باورهای کمونیستی شد و همین کلی دردسر برایش درست کرد و اصلا تا سال ها ممنوع الکار بود. اما جدا از این ها، سابقه کاری او آن قدر عالی است که بتواند بین بزرگان دنیای سینما برای خود جایی دست وپا کند. داریم درباره فیلم نامه نویس تعطیلات رمی و اسپارتاکوس صحبت می کنیم.

جانی تفنگش را برداشت اولین و آخرین باری بود که او پا در کفش کارگردانی کرد، اثری که نشان دهنده علاقه و مهارت ترامبو به این حرفه بود. فیلم که اقتباسی از یکی از رمان های خود ترامبو است، داستان سربازی است که با جراحت های سنگین از جنگ جهانی اول به خانه برمی شود؛ نه چشمی برایش مانده و نه گوش و بینی و دست و پایی. اوضاع اون آن قدر داغون است که پزشکان فکر می نمایند دچار مرگ مغزی شده است. با این حال، او کاملا هوشیار است، اما هیچ راهی برای برقراری ارتباط ندارد. او که دیگری کاری برای انجام دادن ندارد، غرق در افکار گذشته و توهماتی درباره زندگی اش می شود.

ارائه تصویر سینمایی از جنگ، حتی در آثاری که ضد جنگ بودند، چیزی بود که سام پکین پا فیلم های سربازگیری می نامید. از نظر او این فیلم ها حتی اگر داستان غم انگیزی هم روایت نمایند، باز هم به نحوی شکوه جنگ و غرور فداکاری شخصیت ها را نشان می دهند.

این مسأله اما درباره ترامبو و جانی تفنگش را برداشت صدق نمی نماید. این فیلم را می توان یکی از صلح جوترین آثار تاریخ سینما در نظر گرفت که در تک تک صحنه های آن نوعی خشم اخلاقی درست بیرون می زند. برخی پیشنهادهایی که فیلم ارائه می دهد بیش از حد ساده هستند، ولی نگاه ترامبو به حدی صمیمانه است که حتی آن ها هم درست به نظر می رسند.

9. گرمای بدن (Body Heat)

  • نویسنده و کارگردان: لارنس کاسدان
  • بازیگران: ویلیام هرت، کاتلین ترنر، ریچارد کرنا
  • سال: 1981

بعید است شخص دیگری در تاریخ سینما همچون لارنس کاسدان در اولین تجربه کارگردانی خود چنین گردش به چپ شدیدی داشته باشد. اولین فیلم نامه رسمی او یک پیروزیت آنی بود: جنگ ستارگان: امپراتوری ضربه می زند که دنباله یکی از پیروز ترین آثار تاریخ بود. آیا او بعد از این فیلم به سراغ یک فیلم خانوادگی دلنشین دیگر رفت؟ قطعا خیر. او با ادای ادین به غرامت مضاعف بیلی وایلدر، فیلم گرمای بدن را ساخت که یکی از اغواگرانه ترین فیلم های دهه 1980 بود.

فیلم یک داستان نوآر عجله ای ولی استاندارد است که ویژگی های مطرح این گونه همچون زن اغواگر، قهرمانی با اخلاقیات نامعلوم و خیانت های مرگبار را در خود دارد. فیلم گرمای بدن داستان وکیلی است که بعد از یک رابطه نامشروع با یک زن متاهل مرموز، همراه با او نقشه قتل شوهر را می کشد.

کاسدان در این فیلم نه از نوآر دور می شود و نه آن را نابود می نماید. به نظر می رسد او واقعا دوست داشته یک نوآر اصیل بسازد. کار هوشمندانه او این است که تمام آن جسارتی که کارگردان ها و فیلم نامه نویس های دهه 40 و 50 به خاطر سانسورهای هالیوود نمی توانستند اعمال نمایند را در فیلم خود پیاده می نماید. به همین دلیل در حالی که شهوت یکی از لایه های پنهان فیلم های نوآر است، گرمای بدن آن را محور اصلی داستان خود می نماید و فیلمی ارائه می دهد که حتی بعد از چند دهه، همچنان جسورانه است.

8. اکس ماکینا

  • نویسنده و کارگردان: الکس گارلند
  • بازیگران: دامنل گلیسون، آلیسیا ویکاندر، اسکار آیزاک
  • سال: 2015

تا پیش از این فیلم، الکس گارلند با نوشتن فیلم نامه آثار مطرحی چون 28 روز بعد، آفتاب، دِرِد و البته اثر اقتباسی هرگز رهایم نکن به یکی از نویسنده های مؤلف آثار علمی تخیلی تبدیل شده بود. به همین دلیل اولین تجربه کارگردانی او به طور طبیعی یک گام رو به جلو بود. چرا که اکس ماکینا نه تنها تمام مؤلفه های جذاب کارهای او را دارد، بلکه همچنین آن ها را ارتقا هم می دهد. او در این فیلم همچون هنرمندی است که بالاخره پیروز شده روی ایده ی مد نظرش کنترل کامل داشته باشد.

اگر در سال 2015 هم یک فیلم بین حرفه ای بودید، احتمال زیاد این فیلم را می شناسید. ولی در هر صورت فیلم داستان برنامه نویس جوانی است که توسط یک دانشمند بسیار مشهور و مرموز برای شرکت در یک آزمایش فوق محرمانه انتخاب می شود. او باید یک سری مصاحبه با هوش مصنوعی به نام ایوا انجام دهد تا ببیند آیا خودآگاهی او در حد انسان هست یا خیر.

در ادبیات علمی تخیلی، هوش مصنوعی یک مضمون کلیدی مهم است که از همان زمان شکل گیری این گونه حضور داشته است. کار تحسین برانگیز گارلند این است که این مضمون قدیمی را وارد راستاهایی خلاقانه و تازه می نماید. او داستان خود را با پیش فرض های فلسفی درباره ماهیت فناوری شروع نموده و کم کم به سراغ یک داستان انسانی عالی درباره صندلی مردان و زنان در دنیای امروز می رود.

طبیعتا با یک فیلم نامه عالی طرف هستیم که هم از نظر مفهومی و هم از نظر ساختاری بی نقص است. ولی شاید مهم ترین ویژگی فیلم این است که نشان می دهد گارلند چه کارگردان توانایی است. مهم نیست فیلم نامه چقدر هوشمندانه است، این داستان اگر در دستان شخص دیگری قرار می گرفت که کنترل کمتری روی لحن و جو کار داشت، با چنین اثری طرف نبودیم.

7. شب گرد

  • نویسنده و کارگردان: دن گیلروی
  • بازیگران: جیک جیلنهال، ان کیوساک، بیل پاکستون
  • سال: 2014

اگر لارنس کاسدان در اولین تجربه کارگردانی خود یک انحراف شدید داشت و الکس گارلند در همان تخصص خود که در آن مهارت داشت پیش رفت، دن گیلروی را باید جایی این وسط قرار دهیم. او پیشتر با فیلم نامه آثار درجه دو به موفیت زیادی رسید. اگرچه بیشترشان فقط به خاطر پول نوشته شده بودند، ولی در برخی هایشان می شد دغدغه های خوبی دید. فیلم نامه های او با وجود همه نقص هایی که داشتند، داستان آدم جذابی بودند که دنبال یک فرصت می گشت تا به شکل درستی خود را اثبات کند.

فیلم شب گرد هم دقیقا چنین داستانی دارد. فیلم یک برداشت اصیل تازه از تریلرهای جنایی است که از نظر سبک و لحن، حال وهوایی شبیه کلاسیک های موج نوی هالیوود دهه 70 دارد. فیلم همچنین یک روایت ضدقهرمان خاص دارد و نگاهی کاملا نو به جامعه اطراف خود می اندازد.

در فیلم شب گرد، جیک جیلنهال در بدون تردید یکی از بهترین بازی های دهه 2010، در نقش جنایتکار خرده پایی ظاهر می شود که با یک دوربین بلافاصله سرصحنه حادثه های قتل و سرقت حاضر می شود و تا پلیس و آمبولانس نرسیده است، ویدیوهای مهمی ضبط می نماید و آن ها را به خبرگزاری ها می فروشد. همین او را به ثروت و قدرت می رساند.

شب گرد هم مانند اکس ماکینا، یک فیلم نامه بسیار پرقدرت دارد. شخصیت پردازی عالی و پیرنگ هنرمندانه داستان در کنار جنبه های بصری فیلم به اوج می رسند. اگر گیلروی را یک کارگردان حرفه ای در نظر نگیریم، باز هم نمی توانیم نحوه استفاده هنرمندانه او از دوربین را نادیده بگیریم. او همراه با رابرت السویث فیلم بردار، چشم اندازهای شهری لس آنجلس را به بافت های شبانه خاص فیلم خود تبدیل می نماید.

6. رسمی و اصلی (State and Main)

  • نویسنده و کارگردان: دیوید ممت
  • بازیگران: ویلیام اچ. میسی، سارا جسیکا پارکر، الک بالدوین، فیلیپ سیمور هافمن
  • سال: 2000

معمولا کارگردانی را یک تخصص بصری در نظر می گیرند. کارگردان هایی که بیشتر از همه تحسین شده اند آن هایی هستند که با تصاویر قصه می گویند و دوربین را ابزاری برای روایت می نمایند. مسلما در رسانه تصویری همچون سینما، کارگردانی صحنه های دیالوگ دار مفصل مهارت زیادی می خواهد. اینکه شما صحنه ای با دیالوگ های طولانی را به یک صحنه درگیرنماینده تبدیل کنید کوشش و توانایی زیادی می خواهد.

دیوید ممت از جمله نویسنده هایی است که سبک کاریش روی صحنه نمایش خیلی خوب جواب می دهد، اما در یک فیلم ممکن است خسته نماینده شود. نمایشنامه نویس هایی که وارد سینما می شوند این بلا زیاد سرشان می آید. ولی این مسأله بیشتر درباره ممت صدق می نماید، چون برای او ریتم و انتخاب واژه ها در دیالوگ اهمیت زیادی دارد. شاید به همین دلیل است که به جز چند استثناء مثل تسخیرناپذیران، بهترین فیلم نامه های ممت همان هایی هستند که خودش کارگردانی شان نموده است. چون تنها در این حالت می تواند آن ریتم ها را به شکلی عالی کنترل کند و فیلمی بسیار تماشایی بسازد.

فیلم رسمی و اصلی داستان گروه فراوریی است که در آستانه ساخت یک فیلم تازه هستند و برای پیدا کردن مکان فیلم برداری، وارد یک شهر کوچک در آمریکا می شوند. در آنجا، عوامل اصلی فیلم مثل بازیگران و کارگردان و نویسنده هرکدام به روش خودشان با محلی ها رفیق می شوند و باعث بروز مجموعه ای از اتفاقات می شوند که فرآیند فراوری را به یک جهنم تبدیل می نماید.

هجویه های هالیوودی برخی وقت ها غیرقابل تحمل می شوند، فیلم ممت هم اگرچه کنایه های تند و تیزی به این صنعت می زند (تقریبا تمامشان هوشمندانه و بامزه هستند)، ولی در اصل درباره این چیزها نیست. او این بستر را بهانه ای برای شوخی و کمدی می نماید و در آن هم خیلی خوب پیروز می شود. فیلم جدا از این که بامزه ترین کار ممت است، یکی از سازمان یافته ترین آثار او هم هست. با یک فیلم نامه استادانه طرف هستیم که عناصر به ظاهر بی اهمیت آن بعدا به شکل های جالبی خود را به رخ می کشند.

  • 101 فیلمنامه برتر تاریخ سینما

5. مردان خوب (The Nice Guys)

  • نویسنده و کارگردان: شین بلک (آنتونی باگاروتزی هم در نوشتن فیلمنامه همکاری نموده است)
  • بازیگران: راسل کرو، رایان گاسلینگ، انگوری رایس
  • سال: 2016

شین بلک یکی از اولین فیلم نامه نویس های موج فیلم نامه نویس های ستاره بود که زمانی کل هالیوود را گرفته بودند. او شاید در بهترین زمان ممکن به عنوان فیلم نامه نویس وارد این صنعت شد. در آن موقع فیلم نامه نویس ها می توانستند آثار غیراقتباسی خود را با رقم هایی بالا بفروشند و نامشان در عنوان بندی یک فیلم برای جذب مخاطبان کافی بود. بلک که سبک معروف و محبوب خودش را داشت، زمانی صندلیی دست نیافتنی پیدا نموده بود. اسلحه مرگبار و آخرین پسر پیشاهنگ را اگرچه کارگردان های متفاوتی چون ریچارد دانر و تونی اسکات ساخته بودند، ولی در هردو می شد لحن بلک را پیدا کرد.

با فیلم بوس بوس بنگ بنگ بود که او سبک خود را در کارگردانی هم به رخ کشید. مردان خوب را به نوعی می توان دنباله ی معنوی این فیلم دوست داشتنی در نظر گرفت. مردان خوب هم همچون بیشتر آثار بلک، داستان یک تیم دونفره پلیس است که در اصل واقعا پلیس نیستند. این دو یک دوستی پر از اختلاف نظر را با هم شروع می نمایند تا رد یک دختر گمشده را بگیرند.

مردان خوب تمام تعیینه های آثار شین بلک را دارد؛ یک فیلم نامه منسجم و درهم تنیده، دیالوگ های طولانی بامزه و یک دوستی قابل توجه بین شخصیت های اصلی. چیزی که فیلم را به یک اثر متمایز در میان آثار او تبدیل می نماید این است که در این فیلم، فرمول بلک به کامل ترین شکل ممکن جواب داده است. هم از نظر کارگردانی و هم از نظر فیلم نامه نویسی، مردان خوب یک اثر قابل توجه از اوست.

4. بخش گویی، نیویورک (Synecdoche, New York)

  • نویسنده و کارگردان: چارلی کافمن
  • بازیگران: فیلیپ سیمور هافمن، سامانتا مورتون، میشل ویلیامز
  • سال: 2008

همه می دانستیم که چارلی کافمن بالاخره یک روز کارگردان می شود. از آن احتمال های اجتناب ناپذیر بود که ممکن بود یکی از شخصیت های فیلم هایش با گلایه از آن صحبت کند. دلیلش این است که کافمن در میان فیلم نامه نویسان تاریخ، یک قوه ی تخیل نبوغ آمیز محشر دارد. او اگرچه بخت یارش بوده و کارگردان هایی مثل اسپایک جونز و میشل گوندری پیدا نموده که از نظر فکری نزدیکش بوده اند، اما مصالحی که در آثارش به کار می برد به حدی شخصی هستند که تنها خودش آن ها را کامل درک می نماید.

این دقیقا اتفاقی است که در فیلم بخش گویی، نیویورک رخ می دهد. فیلم آن قدر غرق در ایده ها و مفاهیم خاص است که هیچ کس به جز خود کافمن نمی توانست اصلا لایه های مختلف آن را درک کند تا به سراغ کارگردانی اش برود. نوشتن خلاصه فیلم وقت تلف کردن است، چون فیلم بارها راستا خود را عوض می نماید و آن قدر درک ما از ماهیتش را تغییر می دهد که ممکن است سردرد بگیرید.

فیلم با یک درام طنز مالیخولیایی درباره کارگردان تیاتر افسرده ای شروع می شود که می خواهد یک نمایش تازه روی صحنه ببرد، ولی فیلم خیلی سریع تغییر راستا می دهد و داستان سفر سورئال و هستی گرایانه ذهن نیمه خودآگاه کافمن می شود که درگیر مسائلی چون مرگ، زمان و بیان هنری شده است. قطعا فیلم آگاهانه روندی گمراه نماینده و غیرقابل درک به خود می گیرد، ولی آن طور هم نیست که هیچ چیز از آن نفهمید. چرا که کافمن همواره از صمیم قلب کوشش نموده آثاری سرگرم نماینده ارائه دهد.

او به جز این دو فیلم خیلی خوب دیگر هم ساخته است، ولی از نظر جاه طلبی و شجاعت، هیچ یک به پای بخش گویی، نیویورک نمی رسند.

3. نامه ای به سه همسر ( A Letter to Three Wives)

  • نویسنده و کارگردان: جوزف ال. منکیه ویچ
  • بازیگران: جین کرین، لیندا دارنل، آن سوترن، کرک داگلاس
  • سال: 1949

هرکس که با کارنامه رشک برانگیز جوزف ال. منیکه ویچ به عنوان کارگردان آشنایی دارد، حتما همین الان دو سؤال به ذهنش خطور نموده است؛ سؤال اول این است که مگر او بیشتر از این که فیلم نامه نویس باشد، یک کارگردان مطرح نیست؟ و دوم اینکه چرا همه چیز درباره ایو برای این فهرست انتخاب نشده است؟ پاسخ پرسش اول این است که کارنامه منکیه ویچ به عنوان کارگردان باعث شده که فیلم نامه های کمدی و موزیکال دهه 1930 این هنرمند برنده اسکار چندان شامل توجه نشوند. درباره پرسش دوم باید گفت که بله، همه چیز درباره ایو یک شاهکار است، اما درباره این فیلم کلی صحبت شده است، پس بهتر نیست از فرصت استفاده نموده و به سراغ یکی از آثار قدرنادیده ی منکیه ویچ برویم؟

قدرنادیده خواندن نامه ای به سه همسر کمی عجیب است. چون فیلم برنده دو جایزه اسکار مهم بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه (هردو را خود منکیه ویچ برد) شده است. ولی با گذر زمان اهمیت این فیلم در تاریخ سینما کم رنگ شده است. فیلم اگرچه یکی از محصولات اصلی عصرطلایی فیلمسازی استودیویی هالیوود است، ولی فیلم فکر شده ای است که در زمان خودش شهرتی که سزاوارش بود را دریافت کرد.

ایده اصلی داستان به خودی خود خیلی جذاب است. سه دوست یک نامه از دوست/دشمن خود به نام ادی راس دریافت می نمایند که بافرهنگ ترین و محبوب ترین زن شهر است. ادی ادعا می نماید با یکی از شوهرهای این سه دوست فرار نموده است، ولی نمی گوید کدام یک. در طول فیلم ، هرکدام از این زن ها زندگی متاهل خود را تحلیل می نمایند تا ببینند آیا شوهرشان می تواند آن شخص باشد، و اگر پاسخ مثبت است چه واکنشی باید نشان دهند؟

2. سفرهای سالیوان (Sullivans Travels)

  • نویسنده و کارگردان: پرستون استرجس
  • بازیگران: جوئل مک کری، ورونیکا لیک
  • سال: 1941

پرستون استرجس هم یک فیلم ساز دیگر است که همواره به عنوان کارگردان در نظر گرفته می شود و نه فیلم نامه نویسی که گاهی وقت ها پشت دوربین می رود. او برای یک دوره طولانی و پیروز فیلم نامه های کمدی می نوشت. ولی از این که کارگردان ها ایده هایش را نابود می کردند شاکی بود، به همین دلیل برای یکی از فیلم نامه هایش به نام مک گینتی بزرگ، درخواست کرد خودش پشت دوربین برود. فیلم یک پیروزیت بزرگ بود و یک اسکار هم نصیب استرجس کرد. از آن موقع به بعد او یکی از بزرگترین کارگردان های کمدی اسکروبال هالیوود شد.

آثار او مجموعه ای از کمدی های کلاسیک هستند، به همین دلیل انتخاب تنها یکی از آن ها کار سختی است. ولی سفرهای سالیوان شاید بهترین گزینه باشد. فیلم داستان یک کارگردان هالیوودی است که از فضای کاذب این صنعت خسته شده و تصمیم می گیرد به عنوان یک مرد فقیر زندگی کند تا تجربه ی اصیلی برای فیلم تازه خود به دست بیاورد. خیلی سریع اوضاع از کنترل خارج می شود، تجربه کوچک او پیامدهای سهمگین غیرقابل انتظاری با خود دارد.

فیلم اگرچه هجویه ای از هالیوود است، ولی همچون فیلم دیوید ممت که بالاتر اشاره شد، نوعی تضاد عالی در خود دارد. اگر ممت نگاهی بسیار بدبینانه به هالیوود دارد، استرجس برعکس قدرت سینما و توانایی اش در دور کردن مردم از واقعیت، دست کم برای چند ساعت را یک ویژگی زیبا می بیند.

1. میشیما: یک زندگی در چهار بخش (Mishima: A Life in Four Chapters)

  • نویسنده و کارگردان: پل شریدر (لئونارد شریدر هم در نوشتن فیلمنامه همکاری نموده است)
  • بازیگران: گن اوگاتا، ماسایاکی شیونوا، کنجی سوادا
  • سال: 1985

برخلاف دیگر فیلم سازان این فهرست که معمولا به خاطر یکی دو اثر مشهور هستند، پل شریدر هم به عنوان نویسنده و هم به عنوان کارگردان که برای او دو راستا بسیار درهم تنیده بوده اند، صندلیی قابل توجه در سینمای آمریکا دارد. او شاید بیشتر از همه به خاطر همکاری های تماشایی اش با مارتین اسکورسیزی مشهور باشد، اما فعالیت هایش در حوزه کارگردانی هم منجر به فراوری آثار مهمی شده است.

با این حال، حتی در کارنامه رشک برانگیز خود شریدر هم هیچ فیلمی صندلیی در حد میشیما: یک زندگی در چهار بخش ندارد. این فیلم زندگی نامه ای داستان زندگی یوکیو میشیما، نویسنده ژاپنی است. فیلم در اصل یک اثر تجربی جسورانه در قصه گویی است. پل شریدر و برادرش لئونارد فیلم را حول آخرین روز زندگی نویسنده شکل می دهند، زمانی که او به همراه یک گروه شبه نظامی آماده حمله به یک پایگاه بودند.

فیلم به گذشته نویسنده می رود و نشان می دهد او چطور به آن نقطه در زندگی رسید. و همین جاست که فیلم از کلیشه های آثار زندگی نامه ای فاصله می گیرد. چرا که لابه لای این ها بخش هایی از مهم ترین آثار ادبی میشیما گنجانده شده است که ما را به درک درستی از میشیما هم به عنوان یک انسان و هم یک هنرمند می رساند و متوجه می شویم که چگونه این دو بخش میشیما مکمل یک دیگر بودند.

همان طور که از فیلم های این فهرست تعیین است، یک کارگردان هم این شانس را دارد که کارگردان شود و یک فیلم جذاب بسازد. با این حال، کسی که به قدرت واژه ها عادت نموده است به سختی می تواند از زبان تصویر سینما به خوبی استفاده کند و تصاویر سینمایی تماشایی بسازد. این جمله درباره شریدر صدق نمی نماید. اغراق نیست اگر بگوییم میشیما از نظر بصری یکی از خیره نماینده ترین فیلم های تاریخ است. شریدر در مقام کارگردان تسلط کاملی روی تک تک جنبه های بصری فیلم سازی دارد. در کمتر فیلمی ترکیب رنگ، نورپردازی، قاب بندی و طراحی صحنه این چنین هنرمندانه به کار رفته است. این فیلم در تمام فهرست های بهترین آثار تاریخ سینما همواره صندلی خودش را دارد.

منبع: Taste of Cinema

منبع: دیجیکالا مگ

به "10 فیلم برتر که نویسنده های مشهور کارگردانی نموده اند" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "10 فیلم برتر که نویسنده های مشهور کارگردانی نموده اند"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید